جدول جو
جدول جو

معنی توک چو - جستجوی لغت در جدول جو

توک چو
چوب قیم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک رو
تصویر تک رو
آنکه تنها به راهی برود، کسی که تنها از پی امری برود یا به کاری بپردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوک چوب
تصویر غوک چوب
دو تکه چوب که کودکان با آن الک دولک بازی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مرکّب از: تک = واحد + لو = خال، نامی است که در ورقهای بازی به آس که یک خال دارد نهند
لغت نامه دهخدا
(سا)
در تداول امروز تک رونده. خودسر. که توجهی به تصمیم دسته جمعی افراد گروه نکند. سرکشی کننده از عقاید دیگران و این معنی در امور سیاسی و حزبی بیشتر مصطلح و متداول است، در تداول عامه، زن بدکه داخل در دسته و جماعتی یا اداره ای از زنان بد نباشد. زن بد که خود به تنهائی رود به تباهی. روسپی که در خانه عمومی نبود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دو چوب باشد که کودکان بدان بازی کنند، یکی به مقدار یک وجب، و دیگری دراز به مقابل یک گز، و آن را در بعضی ولایات دسته چلک و چالیک نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)، دو چوب باشد یکی کوتاه بقدر یک قبضه و دیگری دراز بمقدار سه وجب، (برهان قاطع) (آنندراج)، دو چوب یکی کوتاه و دیگری بلندتر، کودکان بدان بازی الک دولک کنند، (ناظم الاطباء)، چوب دودله، (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع)، دوداله، (برهان قاطع)، الک دولک، الک جنبش، قله، مقلی ̍، مقلاء: طثاء، بازی کرد به قله که غوک چوب باشد، (منتهی الارب)، رجوع به غوک و الک دولک شود، صاحب برهان قاطع ’غوک چوب’ را بمعنی ده دله یعنی بیوفا و هرجایی و بوالهوس نیز آورده است، ولی صاحب سراج اللغات آن را رد کرده، گوید: از تصحیفات فاحش صاحب برهان آن است که غوک چوب را بمعنی ده دله که بیوفا و هرجایی و بوالهوس باشد آورده، و سر آن این است که بعضی از اهل لغت در تفسیر این لفظ ’دودله’ نوشته اند، و آن به ضم دال اول و فتح دال دوم بمعنی چوب مذکور است، و او دودله که بمعنی متردد است خوانده، باز آن را به معنی ده دله که بی حواس و پریشان خاطر و هرجایی است آورده، (حاشیۀبرهان قاطع چ معین از فرهنگ نظام ج 5 ص لح مقدمه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان ده بالای بخش خاش شهرستان زاهدان در 35 هزارگزی شمال شرقی خاش و 2 هزارگزی غرب راه گزو به خاش، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 107 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ یُ)
پایتخت کشور ژاپن که در قدیم آن را یدو می نامیدند. این شهر بر کنار خلیجی در اقیانوس آرام قرار دارد و از این روی بندر و یکی از مراکز تجارت ژاپن و از شهرهای صنعتی مهم است و 5835000 تن سکنه دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ژاپن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توکو
تصویر توکو
تکیه کردن، تکیه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
دو چوب باشد که کودکان بدان بازی الک دولک کنند یکی به مقدار یک وجب و دیگری دراز باندازه یک گز چلک و چالیک الک و دولک
فرهنگ لغت هوشیار
قره قروت
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک، مزاحم، هیزم آب خورده و پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی، چوبی جهت ضربه زدن به توپ در بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تحرک، جنبش
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن از روی بی اشتهایی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزبانی، لب به لب، لبه ی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب کج
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی سرپهن که ویژه ی کوبیدن است
فرهنگ گویش مازندرانی
از ادوات تله ی پرندگان است
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه چوبی کوچک از درخت داغداغان که یک سمت آن را سوراخ کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه ی چوبی شانه دار که برای افشاندن پشم و پنبه به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ حق، از اصوات برای فراخواندن ماکیان، نوعی گنجشک مهاجر.، گنجشک مگس خوار
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه چوب، پل
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
دوغی که بر اثر ریختن آب در آن رقیق شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع بندپی بابل، روستایی از توابع کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آخرین آب خرمالو، از اصوات برای صدا زدن سگ، صدای تبر یا اشیای دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که در دو سمت گردن گاو قرار گرفته و بوسیله ی ریسمانی.، ابل چو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که با آن آتش تنور را هم زنند، چوب هایی که برای بستن گذرگاه در پرچین مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی